یک روز چنگيز و درباريانش برای شكار به جنگل رفتند.
هوا خيلی گرم بود وتشنگی داشت چنگيز و يارانش را از پا در می آورد.

بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند.

چنگيز شاهين شكاريش را به زمين گذاشت،
و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد ،
اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت.

برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد،
چنگيز خيلی عصبانی شد و فكر كرد ،
اگر جلوی شاهين را نگيرم ،
درباريان خواهند گفت:
چنگيز جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد ؛
پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد.
پس از مرگ شاهين چنگيز مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت.
مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت ،
بر یکی از بالهايش نوشتند :
➖یک دوست هميشه دوست شماست
حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.

روی بال ديگرش نوشتند :
➖هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است...

✔️ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﺮﻧﺠﯿﻢ ،
✔️ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﻢ ،
✔️ﮐﻤﺘﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﯿﻢ ،
✔️ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺪﻫﯿﻢ ...